ماجراجویی در نمایشگاه کتاب

ماجراجویی در نمایشگاه کتاب

چهار شنبه 5 دی 1397
21:15
مجید یاری

هر سال در حوالی روزهای بارانی و دلچسب پاییز روزشماری میکنم تا به روز افتتاحیه نمایشگاه کتاب برسم و کل هفته را به آنجا سرک بکشم. از قدم زدن در محیط سرسبز و دلچسب نمایشگاه تا سالن ها و غرفه های متنوع. در واقع پرسه زدن در میان کتاب ها جزو همان چیز های کوچک زندگی است که از آن لذت می برم. حالا اجازه بدهید نمایشگاه امسال را نه "گزارش" بلکه برایتان "روایت" کنم. "روایت" ، کلمه ای که بیش از هرچیز در نمایشگاه با آن سر و کار داشتم....

..

امسال پیش از آغاز، نمایشگاه بود که انتظار مرا می کشید! از چند ماه قبل برای اولین بار به وصال شغل محبوبم یعنی کتابفروشی رسیدم، البته به طور پاره وقت! خب، سرانجام یکی از روزهایی که قراربود معمولی باشد رضا با من تماس گرفت و از من خواست تا در مدت نمایشگاه به کمک یکی از دوستانش در غرفه بروم که از تهران آمده و دست تنهاست. میگفت به ذهنم رسید به تو بگویم چون در کتابفروشی کمی بلد کار شدی و خوب با مخاطبان کتاب ارتباط می گیری (پیش از هرچیزی همین تعریف اغراق شده برای سر ذوق آمدن و پاسخ مثبتم کافی بود!). نیاز به فکر کردن نداشت! هم بهترین بهانه برای گرفتن مرخصی کل هفته از شغل کارمندی کسالت بار و هم بهترین فرصت بود تا از نوشتن گزارش "خبری" برای دانشگاه در بروم_که از آن بیزارم_ و عوضش از تجربیات و ماجراجویی های این یک هفته غرفه داری مطلبی جمع کنم.

پاسخ مثبتم را اعلام کردم. شنبه موعود مورخ 3 آذر فرا رسید و سرخوشان وارد محوطه نمایشگاه شدم. سلیقه موسیقی نمایشگاه خوب است، گلچینی از بهترین قطعات پیانو ایران و جهان از بلندگو های مختلف به گوش می رسد. نیازی به معطلی برای یافتن مسیرم نداشتم _نا سلامتی مشتری قدیمی اینجا هستم_ همه آدرس ها همانی است که همیشه بوده. اول راه سالن تک افتاده ملاصدرا، محل فروش بن تخفیف و محصولات نرم افزاری و دیجیتال. کمی جلوتر سه گانه : نرگس، سرو و بهار، برای ناشران "کودک و نوجوان"، "کمک درسی" و "دانشگاهی" و در آخر مسیر، فیل سفید نمایشگاه، سالن بزرگ حافظ برای ناشران عمومی که همان مقصد موعود من است. راستی، قبل از هرکاری رسم معمول من رفتن به سراغ دوستان قدیمی است که در بعضی نشر ها مشغول هستند. سالن نرگس و بعد حافظ. یکی از دوستان خوب و فعال فرهنگی را در غرفه نشر باژ ملاقات می کنم. بعد از گپ زدن، گلایه های اوضاع نا بسامان کتاب شروع می شوند. اینکه مملکت هشتاد میلیونی ما حدودا سی برابر ایالات متحده سیصد میلیون نفری، ناشر کتاب دارد! رشد قارچ گونه کتاب ها و ناشران کم ارزش در مقابل میزان بسیار کم خوانندگان کتاب. همچنین گران شدن روز افزون قیمت کاغذ و کتاب که همان مخاطبان اندک را هم ، انگشت شمار تر می کند و ناشری که تا درآمدش وصول شود می بیند هزینه چاپ بعدی از کل درآمد چاپ قبلی بیشتر شده!

موعد قرارم نزدیک شده و خودم را به سالن حافظ می رسانم. باز هم مثل همیشه، ترتیب الفبایی غرفه ها _که قرار بوده رعایت بشود_ بهم ریخته و نا مرتب است. پس از چندبار دور زدن و البته برانداز کردن همه غرفه ها با کمی زحمت غرفه "نشر اطراف" را پیدا میکنم. مرد جوان و لاغر اندامی که درون غرفه ایستاده بود لبخند زد. هر دو نمیدانستیم منتظر چه کسی هستیم. خودم را معرفی کردم و گفتم قرار بوده اینجا بیایم و به این شکل با "محمدمهدی" دوست شدم. رفاقتی که تا پایان هفته سر و شکل درست و حسابی گرفت. از اینجا به بعد کل ماجرا تغییر زاویه دید می دهد و بقیه ماجرا از نقطه نظر یک فروشنده رخ می دهد.

محمد مهدی کتاب های نشر اطراف را کامل معرفی می کند تا بتوانم خوب آن ها را به مخاطبان بفروشم!  کتاب هایش داستان و رمان نیستند، علمی و پژوهشی هم نیستند. "روایت" هستند. روایت هایی موضوعی از نویسنده های مطرح دنیا یا روایت هایی ادبی از مادران درباره فرزندانشان یا سفرنامه هایی از دوران قاجار یا تحلیل هایی درباب فنون "روایت". بگذریم...

 

حالا با مسئول جوان غرفه درباره مسائل پیرامون نمایشگاه و عرصه نشر صحبت می کنیم. از اینکه روی میز هر ناشری که بروی یک ترجمه مزخرف از "شازده کوچولو" و "عقاید یک دلقک" و یک مجموعه داستان سر هم بندی شده از "موراکامی" یافت می شود. میگفت: اون ناشر رو می بینی؟... همون غرفه ای که دورش شلوغ شده، کتاب های معمولی و درجه دویی که داره، با یه زبون چرب و نرم و انواع تبلیغات غلو شده میفروشه به خلق ا... . گفتم: آره خب، ما از این کارا بلد نیستیم. (و جالب اینکه رمان های پیش پا افتاده و معمولی بیشتر و راحت تر بفروش می روند!) باز گفت: اون یکی ناشر رو می بینی جزو ناشراییه که یه جور مافیا داره! هر کتابی رو بخواد مشهور میکنه و بعضی اثار، حتی آثار خودش رو هم به عمد تو چرخه فروش و تبلیغاتش مهجور میکنه... همه چیز تحت نظر بازی رسانه است! نه فرهنگ...

آدم های جورواجوری پای غرفه می آمدند. عده ای فقط برای گردش و عبور. عده ای هم توقع کتابفروشی کامل از یک غرفه داشتند و هنوز توجه نکرده بودند برای یافتن یک کتاب، فقط باید به غرفه آن نشری که چاپش کرده مراجعه کنند.

برای کتاب های "اطراف" عنوان ها و طرح جلد های جذابی انتخاب کرده بودند. عده کثیری از مردم حین عبور، فقط به خاطر رنگ قرمز و طرح جذاب یک اثر یا عنوان بدیعی مثل "البته که عصبانی هستم" چند دقیقه ای درنگ می کردند تا ببینند با چه اثری مواجه شده اند.

غرفه داران با مشکلات و نارضایتی های خاصی مواجه هستند که شاید کمتر دیده شده باشد. مثل عدم تعبیه نمازخانه مناسب در همه سالن ها. قطعی و خرابی پی در پی دستگاه کارتخوان و از همه مهمتر گلایه مندی از ساعات بازدید نمایشگاه. صبح ها نمایشگاه به مراتب خلوت تر است. اما از بعد غروب که تازه شلوغ می شود و مردم شیراز که اهل شبگردی اند تازه به سیاحت می پردازند و راهرو ها به اوج شلوغی می رسد، ساعت بازدید راس هفت شب به پایان می رسد!

گهگداری بین کار به سایر نشر ها و قسمت های مختلف سر می زدم. چند دقیقه ای یکبار ویزیتور های امیرا کتاب برای بار هزارم می خواستند عضو بشوم و هر بار دست به سرشان می کردم، با مکافات! در همه وجوه مختلف ناشران، آنچه پیداست اینکه اوضاع اقتصادی خوب نیست. ناشری دولتی که نفسش از جای گرم در می آید و پول بیت المال حیف و میل می کند، به ارزان ترین قیمت چوب حراج به کتبش زده. آن سمت ناشران خصوصی خودشان دست به دامن برچسب قیمت جدید افزودن به آثار چاپ یکی دو سال پیش شان شده اند تا گرانی ها جبران شود!

 

آن طرف تر ناشرانی کم نام و نشان با کاغذ هایی این چنین تبلیغ می کنند: "کتاب ... اگر به نمایشگاه تهران نرسید، به اینجا رسید!!! " "داغ داغ! کتاب .... پر فروش ترین اثر سال 97 رسید" (احساس می کنم، شغل شریف سابق شان میوه فروشی، یا همچین چیزی بوده است)

باز هم کمی آن طرف تر، تقریبا دو سه ردیف بعد از غرفه ما، صندلی و تریبون و.. تدارک دیده شده بود برای برگزاری برنامه هایی جانبی. چندتایی از آن برنامه ها نمونه هایی کوچک از خروار همایش های پر خرج و بی سر و ته و صد البته سطحی و تهی از محتوا بود. فی المثل به طور متناوب صدای موسیقی، جملات شعاری و پوچ و کلیشه ای مجری برنامه و مجددا صدای موسیقی و دکلمه خوانی کودکان خردسال به گوش می رسید. یکبار هم مراسم رونمایی از اثر جدید نویسنده ای مبتذل به نام "محمدرضا حدادپور جهرمی" بود. پیشتر برایم جای تعجب بود که چرا آثار مبتذل این نویسنده که عموما محتوای به شدت زننده و اروتیک هم دارد توسط نشر معارف به چاپ می رسد! تا این که دیدم وزارت ارشاد، برای کتاب جدید ایشان از جیب بیت المال آیین رونمایی در نمایشگاه هم فراهم می کند!

چیز زیادی از مشاهدات ماجراجویانه ام در نمایشگاه امسال باقی نمانده بجز چند حاشیه کوتاه که بریده بریده برایتان می نویسم:

-پیش از نمایشگاه، رضا _دوست کتاب فروشم_ می گفت نمایشگاه کتاب پدیده خوبی نیست، چرا که به چرخه اقتصادی و فروش کتابفروشی های سطح شهر ضربه شدیدی می زند، به نظرم راست هم می گفت. (نشر ققنوس همواره در موعد نمایشگاه ها بیانیه ای منتشر می کند مبنی بر اینکه به جهت احترام و حمایت از کتابفروشان، در نمایشگاه حضور نمی یابد.)

-تنها عنصر مقاوم در برابر گرانی، تورم، برجام، و افزایش نرخ ارز را کشف کردم، "بن کتاب" !. از سنوات گذشته تا به حال، قیمت کتاب ها چندین برابر شده ولی سقف خرید بن همان صد هزار تومان باقی مانده. حرف مرد یکی است!

-در نمایشگاه یک رانت خواری زشت وجود دارد به نام "غرفه فروش متمرکز ناشران برگزیده" ناشرانی که ارشاد تشخیص داده گل سر سبد هستند! و یک غرفه بزرگ در بهترین نقطه درست جلوی ورودی سالن حافظ به آن ها اختصاص داده است.

ژن خوبِ غرفه ها !

 

-یکشنبه، روز دوم نمایشگاه میلاد پیامبر اکرم (ص) بود. محمد مهدی تماس گرفت که با یک جعبه پر شیرینی به نمایشگاه بروم. زیر بارش باران بسیار شدید، با الطاف الهی شیرینی خشک و سالم به نمایشگاه رسید! تا جایی که دیدم، اینجا تنها غرفه ای بود که شیرینی میلاد پخش شد.

 

-در روزهای بارانی نمایشگاه چندین مرتبه برق به طور سراسری قطع شد! لحظه قطع برق جیغ و همهمه حاکم بر سالن شبیه پارک شهر بود ! و با هربار قطع مجدد همان جیغ ها تکرار می شد.

-خانم مسنی آمده بود و اصرار داشت که کتابی مجانی به من بدهید. یک رمان بلند چهل هزارتومانی هم برداشت و گفت همین را مجانی به من بده! علیرغم حس شرمندگی و ناراحتی که بهم دست داد، امتناع کردم. چون نه کار صحیحی بود نه اجازه اش را داشتم.

 

-با یکی از دوستان بین چند راهرو در سالن همقدم شدم، یک غرفه فرهنگی، جهت تبلیغات اش، یک پیانو دیجیتال در غرفه گذاشته بود اما مردمی که عبور می کردند هیچ توجهی نشان نمی دادند. دوستم پیانیست بود، اجازه گرفت و چند قطعه زیبا نواخت، ولی باز هم رهگذران با همان شتاب اولیه و سر به زیر در آمد و شد بودند، بی آنکه توجهی نشان بدهند.

( پ.ن : حکایت عشقی بی شین، بی قاف، بی نقطه / مصطفی مستور)

 

 

زیاده گویی کردم، عذر تقصیر. فقط بماند کلام آخر:

بلند گوی نمایشگاه می گفت: "اگر کتاب بخونیم، کلانتری ها خلوت میشه، صلح و دوستی زیاد میشه" این حرف به نظرم غلط و شعاری بود. به ذهنم رجوع کردم: هیتلر کتاب خوانده و حتی خود کتاب مهمی نگاشته بود. عبدالمالک ریگی کتب فقهی و عقیدتی متنوعی مطالعه کرده بود. مجاهدین خلق هم سیر مطالعاتی گسترده ای داشتند.

به قولی، کتاب خواندن، لزوما بینش تولید نمی کند. ریشه فهم و شعور جای دیگری است.

...

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






این وبلاگ جهت پروژه ای دانشگاهی تاسیس شده و فعالیت آن در حیطه علم روابط عمومی و رسانه است. مطالب اینجا جنبه آکادمیک خواهد داشت. شاید هم یادداشت های شخصی بذارم، معرفی کتاب، سینما و ...
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به روابط عمومی و سواد رسانه ای است. || طراح قالب avazak.ir